در معیت پرزیدنت و شاعری در دنیای سیاست
به گزارش محفل، درباره ی کتاب در معیت پرزیدنت، نوشته سیدعبدالجواد موسوی که توسط انتشارات خبر امروز به چاپ دوم رسیده است.
کتاب «در معیت پرزیدنت»، عنوان و جلد غلط اندازی دارد. چون چندان درباره ی حسن روحانی رئیس جمهور پیشین ایران نیست؛ هم او که اینروزها در پی اعلام آمادگی برای مناظره با سعید جلیلی - خلف خود در شورای عالی امنیت ملی- باردیگر خبرساز شده است.
سیدعبدالجواد موسوی از فرصت همراهی با حسن روحانی در سه سفر دوران ریاست جمهوری او به سه استان جنوبی ایران – خوزستان، هرمزگان و سیستان وبلوچستان- بهره برده و حس وحال مردم، حال وهوای ملال آور دستگاه بوروکراسی، فضای بعد از 8 سال ریاست جمهوری احمدی نژاد و نقض عادات او با آداب تازه را توصیف و ترسیم کرده است. مخاطبان «هم میهن» البته با قلم روان، نگاه شاعرانه و آمدوشد او میان دنیای خیال و حقیقت آشنایند و باآنکه در تحریریه روزنامهی ما حضور ندارد، اما هر گاه که در ستون صفحه آخر در همان حد مختصر حاضر است، نوشته او سخت خواندنی و البته ساده و شیرین است؛ چون شاعر است و واژگان را چون موم در کف می گیرد.
«در معیت پرزیدنت» البته نام نامأنوسی دارد و به گمانم از سر تعمد این عنوان را برگزیده چونکه حسن روحانی بیشتر به «شیخ دیپلمات» شهرت داشت و دارد و در ایران عنوان پرزیدنت چندان جا نیفتاده است. «معیت» هم پارسی نیست و واژه «همراهی» رایج است. پس، احتمالا می خواسته نشان دهد غرض او دیگر بوده است. کتاب سید را همین روزها خواندم که به چاپ دوم رسیده و البته نخریدم. بلکه همان نسخه ای را که به همکارمان علی ورامینی اهدا کرده و از شاعر چه انتظار می رود، جز آنکه شعری بنویسد در اهدای کتاب:
شمع وجود عاشقان شعله ور است تا ابد
رنگ عدم گرفته را مرگ اثر نمی کند
شاید برای مخاطب این پرسش پدید آید که چرا بعد از ۱۲ سال این کتاب انتشار یافته درحالی که بعد از روحانی، دو رئیس دولت دیگر را هم دیده ایم و زمان سفرها اواخر سال ۹۲ است که هنوز برجام متولد نشده بود باآنکه در همان ماه های نخستین، توافق موقتی شکل گرفت که پایه برجام در دو سال بعد شد و حالا وقتی کتاب را می خوانیم که با سازوکار ماشه یا مکانیسم ماشه یا پارسی خوش ساخت آن«پس گشت»، به پیشابرجام بازگشته ایم و از دل ودماغ و توش وتوان افتاده ایم.
آقای موسوی البته قبل تر این سفرنامه ها را در "کتاب هفته خبر" منتشر نموده بود و حالا یک جا در چارچوب کتاب عرضه کرده است و در نهایت شاید دستی به سر و روی آن کشیده باشد.
خود در مقدمه توضیح تلخی درباره ی چرایی انتشار آورده نوشته است: «فکر کنم از آن ۲۴ میلیونی که به آقای روحانی رای دادند امروز ۲۴ نفر هم حاضر نباشند پای آن رای بایستند و این از عادات دیرینهی ما ایرانی هاست. اگر بلیت آقای روحانی برنده می شد و برجام به فرجام می رسید، امروزه دست کم ۸۰ میلیون نفر مدعی بودند که روحانی حیات سیاسی خودرا مدیون آنهاست... من در چنین سرزمینی همیشه طرف بازنده ها بوده ام.
جزو همان ۲۴ نفری که حاضرند پای حرفی که زده اند بایستند و اصلاً برای آنها مهم نیست درباره ی آنها چه می گویند و چه می اندیشند.... هیچ گاه سیاسی به مفهوم معمول و مرسوم آن نبوده ام اما کار سیاسی هم کم نکرده ام؛ منتها نه با قصد و نیت جناحی و حزبی. من اگر می خواستم، می توانستم به سادگی و بواسطه دوستانی که داشتم، در دولت احمدی نژاد به آلاف و الوفی برسم اما با همه وجود به صف مخالفان او پیوستم و در شمار رادیکال ترین منتقدان او قرار گرفتم.»
راست می گوید. چون نکته اصلی درباره ی او همین است که ریشه و خاستگاه او اصول گرایی است و می توانست در دوران معجزه هزاره سوم یا صداوسیما بجای و جاهی برسد، اما به اصلاح طلبان نزدیک شد آن هم در روزگار عسرت آنان و نوشتم روزگار و یاد روزنامه «روزگار» افتادم به سردبیری سیدعلی میرفتاح در روزنامه ای که عمر چندانی نداشت و در آن عبدالجواد، معاون سردبیر بود.
در بین نشریاتی که در آنها مسئولیت داشته یا می نوشته، بیش ازهمه «کتاب هفته - نگاه پنج شنبه» را دوست داشتم که می خواست حال وهوای کتاب هفته یا کتاب جمعهی احمد شاملو را تازه کند و این البته در قطعی کوچک تر پنج شنبه ها درمی آمد. تنها تردید من برای آنکه چقدر عبدالجواد و قلم او را دوست داشته باشم، لحن و نقد او درباره ی شاملو بود؛ باآنکه می دانستم به دوران خامی، جوانی و تعصبات ایدئولوژیک ربط داشته و به تأسی از یوسف علی میرشکاک که از فرط رادیکالیسم به هتاکی متهم شد و لابد می پنداشته چون آن یکی به بامدادان شاعر تاخته، او هم اگر چنین کند نیکوست. حال آنکه نکوهیده بود و سر انجام انتظار به سرآمد و در یک شماره علاقه ام به او بیشتر شد؛ وقتی دیدم تمام قد پوزش خواسته و تصویر شاملو را هم با ابهت و زیبایی به چاپ رسانده اند.
اذعان به این که پاره ای داوری ها در گذشته درست نبوده از هرکسی برنمی آید و جالب این که این دفعه و در این دأب یوسف علی میرشکاک به موسوی تأسی کرده و آن چه را که قبلاً گفته بود، اصلاح کرده هرچند پذیرش سبک و سیاق جدید از آقای میرشکاک از عهدهی من برنمی آید و صداقت عبدالجواد را نتوانستم به او تسری دهم. امید که نرنجد چون حکایت نتوانستن است و می دانم به جهت نسبت نزدیک خانوادگی ولو سببی باشد محظوراتی دارد (همین محظور که برخی محذور می نویسند).
شاید خرده بگیرید که بجای کتاب دربارهی نویسنده، قلم و نگاه او نوشته ام اما این دقیقا همان کاری است که خود او با سفرنامه ها کرده است. از شاعری که پا به دنیای سیاست گذاشته، جز این هم نمی توان انتظار داشت و درحقیقت سفر اصلی را خود او انجام داده از شعار به شعور، بی آنکه از شعر فاصله بگیرد و شاید اگر بخواهد کتابی در سه فصل بنویسد این سه عنوان را برگزیند؛ شعار، شعور و شعر!
خود در مقدمهی دوم نوشته است: «به گمانم بزرگ ترین حُسن انقلاب این بود که چشم ما را به روی دنیای واقعی باز کرد و درس هایی به ما آموخت که در هیچ دانشگاهی نمی توانستیم آنها را بیاموزیم. ما میراث دار تجربه های بزرگ بشری بودیم و در کار آن تجربه ها خودمان نیز سیروسلوک ویژه خودرا داشتیم و برای بسیاری آیینهی عبرت شدیم. از نه شرقی، نه غربی گرفته تا ژاپن اسلامی و اقتدا به کوبای فیدل کاسترو را آزمودیم و هنوز هم درحال آزمون و خطاییم اما حاصل این به در و دیوار خوردن ها و به زمین افتادن ها و برخاستن ها این بود که به جان دریافتیم صِرف سودای رسیدن به چیزی و آن سودا را به شعارهای مهیج بدل کردن برای رسیدن به مقصود کافی نیست:
شرط رها شدن خِرَد و عشق و همت است
این چیزها که ساده مهیا نمی شود
می ارزید. این همه تاوان دادن برای رسیدن به این آگاهی که با شعار نمی توان دیوار حقیقت را فروریخت می ارزید.
این مقدمه و «می ارزید» را نوشته و حالا در مهرماه و در دوران پسااسنپ بک با صعود نرخ ارز و تنگ تر شدن معیشت و بیم جنگی دیگر نمی دانم که اگر به چاپ سوم برسد و در باب دشواری هایی که سزاوار آنها نیستیم، باز می نویسد: می ارزید یا روی برخی ارزیدن ها قلم قرمز خواهد کشید؟ جز این در چاپ سوم کاش دو اصلاح انجام دهد؛ یکی آن «فلاکس» که باید بشود «فلاسک» و عجبا که آن همه در وصف چای نوشته و حکایت بی قراری های چای ننوشیدن ها در تعدادی ایام سفر اما فلاسک، فلاکس آمده.
دیگری توضیحی که دربارهی روزنامهی «آسمان» آورده در صفحه 88 که نادرستی و بی دقتی آن بیشتر به این خاطر توی ذوق می زند که بارها در کتاب از اکبر منتجبی نام برده شده و وی در «آسمان» هم دستیار سردبیر بود و رابطه او و محمد قوچانی را شاید بتوان به ارتباط موسوی و میرفتاح تشبیه کرد. عبدالجواد نوشته: «توقیف آسمان به خاطر اشاره ای بوده به داستان توقیف روزنامهی «آیندگان». «آیندگان» را به جرم صفتی که به لایحهی قصاص داده بود، تعطیل کردند در مردادماه 1385 و حالا بعد این همه سال، بچه های «آسمان» از همان عبارت بهره برده بودند؛ شاید با این گمان که نقل کفر، کفر نیست.»
نه برادر! اگر هم 1385 را تایپی بدانیم که بجای 1358 آمده، اما اعلامیه جبهه ملی ایران در خردادماه 1360 با آن عنوان منتشر گردید و توقیف «آیندگان» در سال 58 چه ربطی به موضوعی در سال 1360 داشته درحالی که در سال 58 هنوز رییس دیوان عالی کشور یا عالی ترین دستگاه قضایی نصب نشده بود تا لایحه قصاص را به دولت بدهد! «آسمان» با دکتر داوود هرمیداس باوند عضو ارشد جبههی ملی مصاحبه کرده بود و چون همان عنوان را به کار برد حساسیت به خرج داده نشد، ولی آقای پرسروصدایی معرکه گرفت و روزنامه، به محاق توقیف افتاد؛آن هم پس از تنها شش شماره.
هرچه فکر کردم متوجه نشدم، این همه تداخل زمانی از چه روست و دانستم که اکبر منتجبی، کتابی را که بارها از او نام برده، نخوانده چون اگر خوانده بود این نکته را یادآور می شد و تنها توجیه این بود که عبدالجواد بازهم بیشتر شاعر است تا تحلیلگر سیاسی و چه بهتر که آن قلم سحار زیاده از حد به سیاست نیالاید! «در معیت پرزیدنت» را یک نفس و در فرصتی کوتاه خواندم. بس که خوش خوان است.
وجوه سیاسی طبعاً بعضاً رنگ باخته، اما شوربختانه حکایت نابرخورداری های آن سه استان و سه سرزمین ناب از حیث تنوع فرهنگی و جغرافیا و مردمان دوست داشتنی و نجیب باید باقی باشد، هرچند عدالت نسبی برقرار شده و بعضی از گرفتاری ها دامان طبقهی متوسط را در شهرهای بزرگ هم گرفته است تا اگر آنان گرفتار فقرند اینجا بی پولی های گاه وبی گاه و موسمی، سیمای مدرنی از فقر را به نمایش گذارد و اگر بی پولیِ حمید نعمت الله را دیده باشید بیشتر ملتفت قضیه خواهید شد و اگر خدای ناکرده خود گرفتار آمده باشید که طبعاً نیاز به توضیح ندارد.
«در معیت پرزیدنت» را به این خاطر که سه سفرنامه است، دوست ندارم. به خاطر این دوست دارم که نویسنده از چشمی خود به دنیا نگریسته و کاتب دستگاهی نشده که او را به سفر برده است و مهم تر از آن فرم. فرم آن قدر مهمست که روزنامه نگار را از غیر آن می توانی تمیز دهی و بی سبب نیست که هرچه نوشته های سیروس علی نژاد را می خوانی سیر نمی شوی. چون برای او روزنامه نگاری، نه وسیله که هدف است و فرم، زبان و کلمات جایی می نشینند که باید.
اگر صدرالمتالهین در مسافرت به خلق و حق بود، شعر نباید ما را به ورطهی شعار درغلتاند و شعور نباید ما را از زیبایی شعر بازدارد و این کاری است که سید عبدالجواد در هر سه فصل انجام داده است و هرجا که لازم بوده از طنزی ملیح هم بهره جسته است.
* انتشار یافته در روزنامه هم میهن
منبع: mahfel110.ir
این مطلب محفل را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب