چالش ها و بایسته های اخلاق اجتماعی، ۸؛

سلطه جویی و برتری طلبی استکبار عامل به راه افتادن جنگ هاست

سلطه جویی و برتری طلبی استکبار عامل به راه افتادن جنگ هاست

محفل: عوامل سلطه جویانه و خودمحوری و برتری طلبی موجب می شود که مستکبران جنگ ها را به راه بیاندازند و دیگران را بکشند تا اموال شان را تصاحب کنند یا منافع دیگری از آنها ببرند.



خبرگزاری مهر -گروه دین و اندیشه: اخلاق اجتماعی از با اهمیت ترین مطالبی است که ارتباط انسان ها را با خود جامعه و تاریخ مطرح می سازد برای اینکه جامعه قادر می باشد یک تمدن را بسازد نه یک فرد و اجتماع انسانی پیوسته تاریخ را ساخته و به جلو برده است. از آنجا که در بین ادیان الهی اسلام دینی اجتماعی است و احکام فردی آن نیز آهنگ اجتماعی دارد و هدفش ساختن جامعه ی دین دار می باشد؛ جامعه ای که روابط اجتماعی آن برمبنای اهداف و احکام دین سامان گیرد، و سعادت فرد با سعادت جامعه پیوند خورده و میان مسئولیت های اجتماعی و ایمان اسلامی ارتباطی قوی و غیر قابل انفکاک به وجود آید، نیازمند اخلاق اجتماعی مطلوب است که در سایه سار تحقق و عمل به مجموعه ای از مؤلفه های هنجاری و ارزشی شکل می گیرد و روابط اجتماعی انسان ها را با همنوایی و حاکمیت نظم همراه می سازد و جامعه را از سوق یافتن به سمت کری ها و کارکردهای سو باز می دارد.
همچنین عمل به مؤلفه های مطلوب در حوزه ی اخلاق اجتماعی به مثابه عاملی جهت رسیدن به سعادت و کمال واقعی برای جهانیان محسوب می گردد؛ برای اینکه در پرتو این مؤلفه ها، آئین درست زندگی و راه و رسم حیات سعادت آفرین فراروی بشریت قرار می گیرد و خوشبختی دائمی را برای آدمی و پاکیزگی و شایستگی حقیقی را برای کل اعضای جامعه ی اسلامی به ارمغان می آورد.آن چه پیش رو دارید گزیده ای از سخنان آیت الله مصباح یزدی است که در تاریخ ۱۳۹۸/۰۲/۲۵، مطابق با نهم رمضان ۱۴۴۰ ایراد کرده اند: واژه اخلاق کاربردهای متفاوتی دارد و تلقی و انتظار مخاطبان از آن به این بستگی دارد که در چه محیطی بوده و با چه مفاهیمی آشنا باشند. بدین جهت در این نشست توضیحی درباره ی کاربردهای مختلف واژه اخلاق می دهیم و به بحث های گوناگونی که دراین زمینه مطرح می شود، اشاره می نماییم.
در مطالب گذشته گفتیم که درباره ی روابط اجتماعی و ارزش هایی که در این زمینه مطرح می شود، نخستین فصلی که باید مورد توجه قرار گیرد حفظ نفوس انسان هایی است که زندگی اجتماعی را تشکیل می دهند؛ برای اینکه سایر ارزش ها هنگامی مطرح می شود که جامعه ای باشد و نفوس آن محفوظ باشد. ارزش مثبت در این جا، حفظ نفوس، کمک به ادامه حیات و بقای نفوس است، و در مقابل ارزش منفی، سلب حیات و از بین بردن نفوس و زندگی انسان هاست. هم چنین اشاره کردیم که ما برای برخی از ارزش های منفی یا گناهانی که مرتکب می شویم، انگیزه ای طبیعی داریم؛ چون خداوند متعال برای رشد انسان ها عوامل متضاد را فراهم می آورد تا انسان بتواند تصمیم بگیرد و وجه صحیح را انتخاب نماید تا به تعالی و به تکامل برسد. علاقه ها و میل هایی در وجود انسان وجود دارد که بصورت مستقیم او را به گناه وادار می کند و گاهی طوری می شود که خود این انگیزه درونی موجب ارتکاب گناهی نسبت به انسان دیگری می شود. ولی برخی از کارها اینگونه نیستند و انسان نسبت به آنها غریزه مستقلی ندارد؛ نه عامل مستقل طبیعی و فطری برای انجام آن کار دارد و نه عامل غریزی برای ترک و مبارزه با آن. ظاهراً قتل نفس محترمه و نابود کردن یک انسان، هیچ عاملی فطری در درون انسان ندارد که او را به انجام این کار تحریک کند. چنین خواستی در انسان وجود ندارد؛ بدین سبب عوامل دیگری سبب ارتکاب قتل می شود، برای اینکه قتل عامل تحقق آن خواسته ها می شود. به عبارت دیگر، افراد خواسته هایی دارند که تحقق آنها منوط به ارتکاب قتل نفس است، و فرد مرتکب قتل نفس می شود تا آن خواسته ها و میل های طبیعی تحقق پیدا کند.
قتل برادر به علت حسد
در جلسه گذشته اشاره ای به داستان نخستین قتلی که در میان انسان ها اتفاق افتاد، کردیم و گفتیم: برمبنای آیات قرآن، این قتل بین دو فرزند حضرت آدم تحقق پیدا کرد، و اینگونه نبود که برادری بگوید من در درون خودم احساس می کنم که باید تو را بکشم و از این کار لذت می برم! بطور قطع چنین چیزی نبوده است؛ آنچه موجب شد قابیل نخستین گناه عظیم در عالم انسانیت را مرتکب شود، حسدی بود که نسبت به هابیل پیدا کرد؛ چونکه قربانی او قبول نشده بود، اما قربانی برادرش قبول شده بود؛ این بود که او را به قتل رساند. این حسد سبب شده بود که نسبت به برادرش کینه پیدا کند و در مقام این برآید که این آتش کینه را در درون خودش خاموش کند. بدین سبب آن چه سبب قتل شد، یک غریزه خاص و مستقل برای انسان کشی نبود. نظیر این جریان در عالم فراوان است، و اگر دقت نماییم خیلی از جنایاتی که بصورت روزمره اتفاق می افتد، به چنین عواملی برمی گردد.
قرآن در داستان دیگری باردیگر به داستان برادرانی اشاره می کند که به خاطر حسد تصمیم به قتل برادرشان گرفتند. برادران حضرت یوسف می خواستند ایشان را بکشند و برای این کار اقدام نیز کردند؛ البته بعد رأیشان برگشت و به پیشنهاد یکی دیگر از برادران او را به چاه انداختند. إِذْ قَالُواْ لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَی أَبِینَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ؛ گفتند: پدر ما یوسف را بیش از ما دوست دارد؛ این کار بسیار غلطی است. حال چه نماییم که از این گمراهی پدر خلاص شویم؟ باید کاری نماییم که اصلاً موضوع این مسئله منتفی شود؛ اقْتُلُواْ یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَتَکُونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ ؛[۱] برای اینکه اصلاً موضوع این مسئله منتفی شود و دیگر هیچکدام از ما ناراحت نباشیم، باید یوسف را بکشید و یا او را به جایی دوردست بفرستید که دست پدر به او نرسد، تا توجه پدر فقط به شما معطوف شود و دیگر تمایلی به او نداشته باشد. برادرانی حاضر شدند برادر ممتاز خودرا با آن زیبایی ها و کمالات اخلاقی و رفتاری و محبوبیتی که در بین خانواده داشت، نابود کنند! علت آن حسد بود؛ چرا باید پدر او را بیشتر دوست داشته باشد؟!
قتل پیامبران الهی به علت عقاید تعصب آمیز باطل
بنابراین قتل یک انسان، غریزه خاصی ندارد، بلکه عوامل دیگری سبب می شود که انسان ها به این کار اقدام نمایند. یکی دیگر از عواملی که می تواند سبب قتل انسان دیگری شود، تعصب است. آیات مختلفی در قرآن از کسانی یاد می کند که نسبت به اعتقاداتی غلط تعصب داشتند و وقتی کسی با آنها مخالفت می کرد و یا درصدد برمی آمد که این تعصب را از آنها بگیرد و اعتقادشان را اصلاح کند، مقاومت می کردند. این مقاومت به تهدید به مرگ و حتی قتل نیز می کشید.
این کار در بین اقوامی که انبیا برای اصلاح آنها فرستاده می شدند، نمونه های فراوانی داشت. برای مثال در سوره یس از مردمی یاد می شود که خطاب به فرستادگان الهی گفتند: لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَلَیَمَسَّنَّکُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ؛ فرستادگان به توحید، خداپرستی و ترک بت ها دعوت می کردند، ولی مردم آنها را تهدید می کردند که اگر از حرف هایتان دست برندارید، عذاب سختی در انتظارتان خواهد بود. در بعضی از آیات، از مردمی یاد می شود که به تهدید اکتفا نکرده، انبیا را قتل رساندند؛ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ.[۲] در این موارد نیز عاملی بصورت مستقیم اقتضای قتل نمی کند؛ آنها نسبت به عقاید فاسد خودشان که بت پرستی و ارزش های کاذبی بود که به آن دل بسته بودند، تعصب داشتند. وقتی پیغمبران با آنها مخالفت می کردند و می گفتند: این ها غلط است و از آن دست بردارید، می گفتند: إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَی أُمَّةٍ ؛[۳] این کار پدران و سنت بزرگان ماست، آداب خانوادگی و فامیلی ماست و ما به این ها احترام می گذاریم. بدین سبب تعصبات بی جا نیز از عواملی است که سبب مبادرت به قتل می شود.
یکی دیگر از موارد تعصبات بی جا، دخترکشی عرب های جاهلی است که در قرآن مکرراً به آن اشاره شده است. آن گونه که از تواریخ و روایات می آید، عرب ها زندگی قبایلی داشتند و از نظر امور زندگی در تنگنای بسیاری بودند؛ در صحرای خشک و بی آب و علفی زندگی می کردند و زندگی شان به سختی می گذشت. این بود که وقتی به غذا، آب، یا چیز دیگری نیاز شدید پیدا می کردند به قبیله دیگری حمله می کردند و با آنها می جنگیدند. جنگ در بین اعراب جاهلی یکی از خاصیت های قومی آنها بود. در جنگ ها مردها کشته یا پیروز می شدند، اما زن ها و دخترها اسیر می شدند، مورد تجاوز قرار می گرفتند و گاهی برای قومی که پیروز شده بود، بصورت کنیز در می آمدند. همین عرب های بت پرست جاهل ستیزه جو، از اینکه زنان و دختران شان به دست دشمنان بیافتند و مورد سوء استفاده و تجاوز قرار بگیرند، بسیار ناراحت بودند و غیرتی افراطی داشتند. از سویی در میان آنها زیاد جنگ اتفاق می افتاد و از طرف دیگر این بزرگ ترین نگرانی آنها بود، و بدین جهت دخترهایشان را در همان کودکی زنده به گور می کردند تا به حدی نرسند که اگر جنگی اتفاق افتاد، اسیر شوند و مورد تجاوز دشمن قرار بگیرند!
کشتن دختر خودش عامل طبیعی نداشت. هیچکس دلش نمی خواست دخترش را بکشد؛ در این جا عامل قتل، تعصبات بی جا، افراطی و غلط بود. آنها در اثر همین تعصبات بی جایی که نسبت به ناموس خود داشتند، وقتی می دیدند که دختران شان اسیر دشمن می شوند، دوست می داشتند که اصلاً دختردار نشوند و دختر برایشان بسیار نامطلوب بود. وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنثَی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ کَظِیمٌ ؛[۴] اگر به پدری خبر می دادند که خانمت دختر زاییده است، رویش سیاه می شد! این خبر آن چنان او را ناراحت می کرد و اوقاتش تلخ می شد که صورتش سیاه می شد. به این فکر می افتاد که این دختر را چه کار کند؟! آیا این دختر را با خفت و خواری نگه دارد یا زنده به گور کند؟! البته عامل دیگری نیز به این تعصبات کمک می کرد و آن ترس از فقر بود.
همان گونه که گفتیم این قتل نیز عامل مستقلی نداشت و عامل اصلی تعصب بود. آن تعصب غلط بود که آنها را به این کارها وادار می کرد. می توانستند برای این مشکل شان راهکار معقولی پیدا کنند. می شد محاسبات صحیحی انجام بدهند و چاره جویی کنند تا اولاً جلوی این جنگ ها را بگیرند و این قدر با یک دیگر نجنگند و ثانیاً این قدر نسبت به دختران شان تعصب افراطی نداشته باشند. بالاخره این اخلاق منفی در میان آنها رایج شده بود و باعث شده بود که برای پیش گیری از این آبروریزی، دختران شان را اصلاً زنده زنده زیر خاک کنند. این یکی از عواملی بود که در میان اعراب سبب مبادرت به قتل می شد.
عامل دیگر قتل انسان ها تضاد منافع است؛ کسانی به دلیلهای مختلف دنبال توسعه طلبی هستند و می خواهند از دیگران سوءاستفاده کنند؛ اراضی و اموال شان را بگیرند، بر آنها تسلط پیدا کنند و آنها را به بردگی بگیرند. عوامل سلطه جویانه و خودمحوری و برتری طلبی موجب می شود که مستکبران این جنگ ها را به راه بیاندازند و دیگران را بکشند تا اموال شان را تصاحب کنند یا منافع دیگری از آنها ببرند. عوامل مختلفی سبب می شود کسانی مبادرت به جنگ و قتل نفس کنند. گاهی این قتل فردی و گاهی جمعی است. قتل فردی مثل اینکه دزدی سر گردنه کسی را بکشد تا اموالش را ببرد. در قتل جمعی نیز عده ای بصورت دسته جمعی به جایی حمله می کنند و کسانی را می کشند، یا حتی کسانی فرزندان خودشان را به قتل می رسانند که مبادا در جنگ اسیر دست دشمنان شوند، به آنها تجاوز شود یا آنها را به کنیزی بگیرند. البته این مسئله دارای مراتبی است؛ یک وقت یک نفر اسلحه می کشد و با یک گلوله در یک لحظه انسان دیگری را می کشد، اما گاهی کسانی به تدریج با سوءتغذیه، غذاهای تقلبی یا مواد مخدر آهسته آهسته عمر دیگران را کوتاه می کنند. این نیز مرتبه ای از قتل است. این ها نیز یک نوع خیانت به نفوس و حیات انسان های دیگر است.
نهادهای ضروری برای تامین حقوق اجتماعی
روشن است که این ها بلایایی اجتماعی و در حقیقت تجاوز به حقوق انسان های دیگر است. در جلسات گذشته گفتیم که برای تامین زندگی اجتماعی سه نهاد مترتب بر هم نیاز است؛ ۱) باید نظامی حقوقی وجود داشته باشد و این حقوق برمبنای عدالت باشد. برای برقراری و عملی شدن این نظام حقوقی دو راه وجود دارد: ۲) یکی اینکه انگیزه های درونی در افراد به وجود بیاید و مردم به شکلی تربیت شوند که حق شناس باشند و حقوق دیگران را رعایت نمایند و بپذیرند که رعایت حقوق دیگران فضیلت و کمال است. ۳) در نهایت از آن جا که اخلاق نیز کارآیی کافی ندارد، به قوه قهریه، قانون جزا و حکومتی که آن قانون را اجرا کند، نیاز است؛ سیاستی که قدرتی به کسانی بدهد که بتوانند با قوه قهریه قانون و حقوق اجتماعی را اعمال کنند. ایجاد این نهادها در بین عقلا همیشه مرسوم بوده و همین کارها را می کرده اند، بحث ما درباره ی این است که اسلام دراین زمینه چه می گوید.
حیات حقیقی از دید اسلام
در مطالب گذشتهاشاره کردیم که عنوان عدالت، عنوان بسیار مقدسی است. ارزش این مفهوم در مطالب اخلاقی از همه چیز روشن تر است و همه حسن آنرا قبول دارند. اما عدالت در جوامع چیزی است که نتیجه اش زندگی آرام و سالمی برای همه افراد جامعه است. گفتیم که اسلام این نتایج را دارای ارزش اصیل نمی داند، برای اینکه اسلام زندگی دنیا را زندگی و هدف اصلی نمی داند. از نظر اسلام کل زندگی دنیا یک سیر و سفر است. از هنگامی که انسان متولد می شود، این سیر شروع می گردد و هنگامی که از دنیا می رود، وارد حیات و زندگی اصلی خود می شود. تعدادی از انسان ها در آن جا می گویند: یَا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیَاتِی.[۵] زندگی حقیقی آن است؛ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ.[۶]
بنابراین ارزش هایی که فقط برای این زندگی دنیاست، از آن جهت که نتیجه اش فقط در این عالم ظاهر می شود، هیچگاه از نظر اسلام اصالت ندارد؛ البته ارزش مقدمی دارد و به عبارت دیگر ارزشش زیر حد نصاب است. بی ارزش نیست، اما ارزش آن به حد نصاب نمی رسد که روی آن مانور بدهد، برای آن تربیت کند تا مردم برای آن ارزش قائل باشند و برایش فداکاری کنند. اسلام از همان روش های عقلایی، برای تربیت مردمی که عقل، ایمان و معرفت ضعیفی دارند، استفاده می نماید تا آنها را برای ارزش های متعالی انسانی و الهی آماده سازد. روش کلی اسلام برای مبارزه با ارزش های منفی و تشویق پیروان به داشتن اخلاق اجتماعی مطلوب، همان انذار و تبشیر است. قرآن نیز می فرماید روش انبیا در تربیت انذار و تبشیر بوده است؛ رُسُلاً مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ.[۷] مانند اینکه به انسان ها بگویند: اگر مرتکب گناه شوید، چه عذاب هایی در انتظار شماست، و اگر حقوق دیگران و ارزش های اسلامی را رعایت کنید چه ثواب هایی در انتظار شماست.
سعادت و شقاوت از دید اسلام
اسلام ارزش اصلی را جهت زندگی پس از مرگ می داند. می گوید: اگر شما می گوئید: ما حیات آسوده، مطلوب و توأم با لذت و راحتی می خواهیم، باید به شما بگوییم که باید روی حیات پس از مرگ حساب کنید. حیات آن جاست. طوری باشید که پس از اینکه از دنیا رفتید، زندگی ابدی راحت و توأم با لذت و خوشی و سعادت داشته باشید! اتفاقاً در قرآن واژه سعادت درباره ی زندگی آخرت به کار رفته است. در محاورات عرفی و حتی محاورات فلسفی سعادت هدفی اعلی است. موضوع اصلی کتاب اخلاقی ارسطو سعادت و چیزهایی است که سبب فراهم شدن سعادت می شود. اما قرآن فقط در دو آیه از مشتقات این واژه بهره برده است. می فرماید: فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَسَعِیدٌ * فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُواْ فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیهَا زَفِیرٌ وَشَهِیقٌ.[۸] از نظر قرآن آثار سعادت از پس از مرگ آغاز می شود و تحقق عینی کامل آن نیز در بهشت است؛ وَأَمَّا الَّذِینَ سُعِدُواْ فَفِی الْجَنَّةِ. نقطه مقابل سعادت، شقاوت است. شقاوت حقیقی نیز برای آخرت است. گرفتاری های دنیا شقاوت نیست. این ها امتحانات و فراز و نشیب هایی است که لازمه زندگی دنیاست تا زمینه تکامل انسانی برقرار شود. شقاوت حقیقی برای پس از مرگ است؛ البته اسباب آن در این جا فراهم می شود.
بزرگ ترین لذت اهل بهشت
نکته قابل توجه اینکه دل بستن به لذت های آخرت نیز برای مراتب نازله انسان های برجسته است. رغبت انسان به عالم آخرت و اینکه در فکر باشد چه کند که در آنجا راحت باشد، و همسر خوب و نعمت های بهشتی داشته باشد، برای ابتدای راه است. کسانی که در درجات عالی بهشت هستند اصلاً توجهی به این مسائل نمی کنند. در روایاتی داریم که یکی از بزرگ ترین لذت هایی که به اهل بهشت می رسد، این است که هر چند هزار سال یک دفعه نوری در بهشت ها می تابد که اهل بهشت از لذت تماشای آن، از خودبی خود شده و از هوش می روند. وقتی درباره ی چیستی این نور سوال می شود، خطاب می آید: حضرت زهراسلام الله علیها به روی امیرمؤمنان مقابل السلام لبخند زده اند، و از ثنایای شان نوری تابیده که از دیدن آن نور همه بهشتیان از هوش می روند! ببینید او چه دارد که از یک لبخندش این برکات شامل حال همه بهشتی ها می شود!
داستانی را از مرحوم علامه طباطبایی رضوان الله مقابل درباره ی مرحوم آقا سیدحسن جزایری شنیده ام که ذکر آن در این جا مناسب می باشد. ایشان یکی از ائمه جماعت تهران بود و در جوانی از دنیا رفت. شوهر خواهر ایشان که مهندسی به نام ابوالقاسم بود ایشان را در خواب دید. ایشان می گوید: من دست های آقا سیدحسن را گرفتم و گفتم تا چیزهایی که می پرسم پاسخ ندهی، رهایت نمی کنم. سؤال های زیادی کرده بود و یکی از آنها این بود که شما در بهشت، ائمه اطهارعلیهم السلام را چند وقت یک دفعه می بینید؟ آیا دیدن ایشان برایتان آسان است و هر وقت بخواهید می توانید ایشان را ببینید؟ مرحوم سید حسن در پاسخ اظهار داشته بود: ابوالقاسم! هر سی هزار سال یک دفعه ایشان را می بینیم و در طول آن سی هزار سال باید انتظار بکشیم که چه وقت باردیگر نوبت دوم فرا می رسد و یک دفعه دیگر جمال ایشان را زیارت کنیم! این ها مطالبی است عقل ما آنها را درک نمی کند و اگر به آنها یقین هم پیدا نمی نماییم، دست کم احتمال آن موجب می شود که رویش حساب نماییم. بندگی خدا و رسیدن به قرب خدا آن قدر ارزش دارد که پرتوی از نور آن همه بهشتیان را مدهوش می کند و پس از آن که حساب انسان در برزخ پاک شد و بهشتی شد، سی هزار سال باید انتظار بکشد تا زیارت ایشان شامل حالش شود.
سلب حیات از انسان بی گناه؛ بدترین ارزش منفی
گفتیم یکی از بزرگ ترین مفاسد یا ارزش های منفی، قتل نفس است. قرآن نیز نسبت به این موضوع، حساسیت بسیاری نشان داده است. می فرماید: وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِیهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمًا ؛[۹] کیفر کسی که به عمد فرد بی گناهی را بکشد، خلود در جهنم است.[۱۰] افزون بر خلود در جهنم مورد غضب خدا و لعنت او هم خواهد بود. وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمًا؛ عذاب عظیمی نیز برای او آماده کرده ایم.
در مقابل، بهترین ارزش مثبت، زندگی بخشیدن به انسان هاست. وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا ؛[۱۱] … اگر کسی به حیات انسانی کمک نماید، بالاترین ارزش رفتاری را انجام داده است؛ خواه دست فردی را که در آتش افتاده بگیرد و او را نجات دهد، یا غذایی به گرسنه بدهد و او را از مرگ نجات دهد، یا به بیماری که درحال مردن است دارو برساند و معالجه اش کند، یا....
این نخستین روشی است که قرآن برای تربیت مردم به کار می برد. روشن است که اگر انذار نمی کرد، ترسی نداشتیم و خیلی از گناهان را مرتکب می شدیم. همین که ما مراقبیم کمتر مرتکب گناه شویم، به خاطر همان ترس عذاب است. اگر این انذرها نبود، دم را غنیمت می دانستیم و از نعمت های بهشت غافل می شدیم.
هر چه کنی، بکن! مکن ترک من ای نگار من!
البته کسانی که معرفت شان کامل تر می شود، نور هدایت الهی در قلب شان می تابد و محبت خدا را جذب می کنند، همین که بدانند خدا از چیزی بدش می آید، کافی است که از آن کار پرهیز کنند، حتی اگر هیچ عذابی هم در کار نباشد. آنها در مناجات شان می گویند: خدایا! اگر مرا وارد جهنم کنی، با دشمنان خودت همنشین سازی و هر عذابی که در جهنم وجود دارد به من وارد کنی، من از تو گله نمی کنم و محبت تو از قلب من خارج نمی شود؛ «هر چه کنی، بکن! مکن ترک من ای نگار من ».[۱۲] اگر انسان این معرفت، نورانیت و محبت را پیدا کرد، دیگر به جهنم نیز اعتنایی نمی کند و می گوید: حتی اگر مرا به جهنم هم ببری، من دوستی تو را می خواهم؛ هر چه تو بگویی! اگر مرا سال ها عذاب کنی، محبت تو از دلم خارج نمی گردد. ما اگر یک روز چیزی خلاف آنچه می خواهیم مقدر شود و به سختی بیافتیم، دیگر با خدا قهر می کنیم؛ ولی او می گوید: اگر مرا سال ها به سخت ترین عذاب جهنم مبتلا کنی، محبت تو از دلم بیرون نمی رود! خداوند چنین بندگانی دارد. آنها آمدند این آموزه ها و تعالیم را در اختیار ما گذاشته اند تا ما نیز اهتمام نماییم کمی به آنها نزدیک شویم. وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین.
[۱]. یوسف، ۸-۹.
[۲]. بقره، ۶۱.
[۳]. زخرف، ۲۱.
[۴]. نحل، ۵۸.
[۵]. فجر، ۲۴.
[۶]. عنکبوت، ۶۴.
[۷]. نساء، ۱۶۵.
[۸]. هود، ۱۰۵-۱۰۸.
[۹]. نساء، ۹۳.
[۱۰]. به طور معمول خلود در جهنم درباره ی کفار و مشرکان به کار می رود، اما درباره ی گناهان، بنده به یاد نمی آورم که قرآن غیر از قتل نفس محترم، کیفر هیچ گناه دیگری را خلود در جهنم معرفی کرده باشد.
[۱۱]. مائده، ۳۲.
[۱۲]. شوریده شیرازی.


منبع:

1402/10/11
10:59:35
5.0 / 5
244
تگهای خبر: طرح , قانون
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۲ بعلاوه ۲
محفل