مستند كودتای ۵۳ و یك گفت وگوی سیاسی با ناصر فكوهی
به گزارش محفل انسان شناس - با تاکید براینکه «کودتای ۲۸ مرداد ما را ده ها سال به عقب کشید» می گوید: ما در کشوری زندگی می نماییم که ثروت اصلی اش را مدیون مصدق و یارانش است، اما کینه توزی مقابل مصدق به حدی بوده که تنها حاضر شده اند نام وی را بر یک خیابان درجه سه تهران بگذارند.
به گزارش محفل به نقل از ایسنا، ناصر فکوهی انسان شناس، نویسنده، مترجم و استاد گروه انسان شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران با تقی امیرانی - کارگردان مستند «کودتای ۵۳» که در گروه هنروتجربه و سایت هاشور در حال اکران است - روی شبکه اینستاگرام موسسه انسان شناسی و فرهنگ در مورد کودتای ۲۸ مرداد سال ۵۳ و مسائل در رابطه با آن به گفتگو پرداخت.
مستند "کودتای ۵۳" ساخته تقی امیرانی است که نخستین نمایش آن در ایران در جشنواره سینما حقیقت سال قبل بود و با استقبال زیادی روبرو شد. این مستند طی ۱۰ سال تلاش و گرداوری اسناد و مدارک مختلفی ساخته شده و در آن اطلاعاتی درباره کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ روایت می شود که تازگی دارند و یکسری اتفاق های پشت پرده در این واقعه را آشکار می کند.
در ابتدای این گفتگو، تقی امیرانی که خودش به طرح سوال از ناصر فکوهی پرداخته، بیان کرد که تجربه ای در انسان شناسی یا محیط فرهنگی و انسانی ایران پس از کودتا ندارد و ۴۰ سال است که به ایران نیامده است.
ناصر فکوهی ضمن اشاره به مطالعاتی که در زمینه انسان شناسی داشته است ضمن تاکید بر این که در این مورد مثل هیچ زمینه ای به نظریه های توطئه باور ندارد و نکته پرارزش فیلم، رویکرد سند – محور و دقیق آن بود، اظهار داشت: در ارتباط با کودتا و نقش انگلیس و آمریکا در آن به نکته ای توجه داشته باشیم و آن، تجربه قدیمی و طولانی انگلستان در این حوزه و بی تجربگی نسبی و گسترده آمریکا است. این را در وقایع جدید و روند تحول آنها هم می بینیم؛ وقتی آمریکا بیست سال پیش افغانستان و عراق را اشغال کرد، «سازمان جاسوسی سیا» آگهی داد و خواست انسان شناسانی را استخدام کند به جهت اینکه از اطلاعات آنها در خدمت درک بهتر فرهنگ های بومی و بالا بردن امکان سلطه خود بهره ببرد. اما چند انسان شناس معدودی که به این پرسش پاسخ مثبت دادند، بنا بر ضوابط اخلاقی انجمن انسان شناسی آمریکا که حدودا همه انسان شناسان مهم جهان عضو آن هستند، از این انجمن اخراج شدند. چون بنا بر این ضوابط انسان شناسان نمی توانند، در موضوعی کار کنند که ضد مردمی در رابطه با آن مبحث استفاده گردد.
او افزود: همین مساله نشان دهنده بی تجربگی آمریکا در حوزه استعمار است در حالیکه فرانسه و انگلستان از قرن نوزدهم نهادهای ویژه مطالعات استعماری داشتند. آمریکا سنت استعماری ندارد در حالیکه انگلیس درست برعکس از قدیمی ترین کشورهای استعماری است که هنوز هم در سیستم بین المللی فعالیتهای هژمونیک دارد. انگلیس خیلی زود به چند کشور بزرگ استعماری پیوست و از قرن هفدهم میلادی در سیستم های بین المللی فعال بود. البته اینکه همه جهانگردان و ماموران انگلیسی را جاسوس بدانیم، یکی از جنبه های نظریه توطئه است که من به هیچ عنوان اعتقادی به آن ندارم، اما اصولا نگاه این افراد به مبحث استعمار نگاهی در خدمت چیزی بود که آنها «تمدن سازی» می دانستند و هنوز هم خیلی از نخبگانشان چنین تصور می کنند ولو با ساده لوحی (همانگونه که حمله به عراق و افعانستان را در خدمت این کشورها می دانستند و امروز دو ویرانه بر جای گذاشته و دارند آنها را خالی می کنند). به صورت بسیار طبیعی بر این باور بودند که ارسال گزارش های استعماری کاری هم در خدمت کشورشان و هم در خدمت کشور زیر استعماراست.
کودتا کار انگلیس بود یا آمریکا؟
وی با مطرح کردن این پرسش که آیا انگلیس کودتای ۵۳ در ایران را انجام داد یا آمریکا؟ خاطرنشان کرد: به همان دلایلی که گفتم کاملا طبیعی بود و حتی اگر اسناد، منتشر نشده بود (که شد) مشخص بود که در واقع انگلیس را باید به شکلی «مغز» کودتا یا به عبارتی طراح اصلی آن و آمریکا را «عضلات» و «بانک» (اقتصادی) یا مجری بیگانه در همدستی عوامل داخلی کودتای ایران دانست. آمریکا بدون آنکه دخالت گسترده نظامی بکند، به صورت غیرمستقیم از وابستگان داخلی اش در بالاترین رده ها (از خود شاه و اشرف گرفته تا زاهدی و دیگران) و گروهی از مزدوران (اغلب اوباش و اراذل) را می خرید و البته بخش های رسانه ای آن هم برای مطبوعات مزدور تهران و شهرستان ها مقاله و کاریکاتور ضد دکتر مصدق تهیه می کردند. نکته ای که شما هم به خوبی در فیلم نشان داده اید. البته در این زمان یعنی در خروج از جنگ جهانی دوم و آغاز جنگ سرد، هنوز حتی در در روابط دیپلماتیک هم آمریکا تجربه زیادی نداشت و تا سال ها میان یک استراتژی گسترش دموکراسی یا سرکوب آن در جهان سوم دودل بود. اما به هر حال بسیار به قدرت نظامی و اقتصادی خود باور داشت و هنوز هم دارد هرچند توجهی به عامل انسانی و فرهنگی و پی آمد رفتارهای نظامی خشن و شتابزده در بین و دراز مدت خود نمی کند.
فکوهی اظهار داشت: به هر رو به نظر من، در قالب معماری بعد از جنگ جهانی دوم و تقسیم جهان به دولت- ملت ها و اصل رقابت و خصومت یا همکاری میان آنها، ما نمی توانیم به انگلستان و آمریکا ایراد بگیریم که به فکر منافع خودشان بوده اند، بلکه باید ببینیم چه عوامل و چه خیانت هایی سبب شد در این کار، با خیانت عوامل داخلی، موفق شدند؟ این امر به معنای نادیده گرفتن رویکرد استعماری و سلطه جویانه آنها نیست اما باید درک کرد که دولت- ملت ها حدودا همگی به منافع خودشان فکر می کنند و ازاین رو ما هم باید به فکر منافع خود در امور بین المللی باشیم نه گله کردن از این و آن، آن هم در روندی کاملا شناخته شده که در قدرت های بزرگ می بینیم و بیشتر از دویست سال است ادامه داد. تمام کشورها به دنبال منافع خود هستند اما شاید در این مورد تفاوت آن باشد که انگلیس و فرانسه و روسیه (و از نیمه قرن بیستم و بعد از آن آمریکا و سرانجام چین) بیشتر از دو قرن است در ایران در حال دستکاری شخصیت های اثرگذار و جاسوسی هستند. با این وجود می بینیم همه این کشورها به سبب زیرکی شان در روابط استعماری یا دیپلماتیک رابطه خویش را با ایران حفظ نموده اند در حالیکه آمریکا به سبب قلدرمنش بودن، بی تجربگی دیپلماتیک، شتابزدگی و نظامی و امنیتی فکر کردن و انتخاب های نادرستی که در راهبردهای بین المللی اش دارد، به قطع رابطه کامل با ایران رسید که بیشتر از آنکه به زیان ایران باشد به سبب تاثیرا دومینو وار به زیان بلند مدت خودش بوده است و چهره لیبرال و طرفدار آزادی را که بعد از جنگ داشت امروز به صورت یک چهره کاملا ضد آزادی و خشن و نظامی و امنیتی تثبیت کرده است.
به گفته وی، رفتار آمریکا از زمان کودتا تا امروز یعنی در حدود هفتاد سال، نه فقط با ما، بلکه با اغلب کشورهای جهان، رفتاری یک جانبه گرا، زورگویانه و بی مغز بوده، بنابراین جای شگفتی ندارد که فردی چون دونالد ترامپ چهار سال در راس این کشور قرار گرفت؛ یعنی فردی که به قول اغلب تحلیل گران و دانشگاهیان و هنرمندان خود آمریکا، یک «گانگستر تمام عیار و متقلب» و یک «نژاد پرست زن ستیز» است. ترامپ کسی بود و است که کشور خویش را تا یک وجبی سقوط درون یک حکومت ضد دموکراتیک پیش برد و به یک شبه کودتا ضد مجلس نمایندگان کشورش (در ۶ ژوئیه ۲۰۲۱) دامن زد. او چنان ضربات سنگینی به انسجام ملی و قدرت و اعتبار بین المللی آمریکا وارد کرد که جبران آنها تا ده ها سال ممکن نیست و وقتی این تجربه را می بینیم، متوجه می شویم که هفتاد سال پیش، امکان نداشت آمریکا بتواند عملیاتی به ظرافت یک کودتای نظامی را در ظرافت های سیاسی و فرهنگی اش طراحی کند. برعکس کشورهایی مثل بریتانیا و فرانسه در غرب و روسیه و چین در شرق، یا به سبب سابقه استعماری شان، یا به سبب پیشینه اقتدارگرایانه و امپراتوری شان از چنین قابلیت هایی برخوردار بوده اند.
او خطاب به امیرانی افزود: درباره انگلستان و کودتای ۵۳، فیلم شما با سند و مدرک مسائل را نشان می دهد، اما حتی اگر عقل سلیم خویش را معیار بگیریم، هر گونه تحلیل با عنایت به پیشینه کشورها هم می تواند نشان دهد که طراحی و مغز کودتا نمی توانسته جز در دست انگلستان باشد. کما اینکه از آن به بعد هم در همه خرابکاری ها و ضربات بین المللی ضد ایران شرکت داشت، اما هیچگاه رابطه خویش را با کشور ما تیره و قطع نکرد. آمریکایی ها نه آن موقع و نه امروز چنین ظرافت هایی را درک نمی کردند و نمی کنند و تصویر اسطوره ای کابوی و ششلول بند و گانگستر نژادپرست هالیوودی، واقعا برای دستکم نیمی از جمعیت این کشور (۷۵ میلیونی که به ترامپ رای دادند) برازنده است.
این استاد دانشگاه در ادامه به دو کتاب اشاره نمود که هر دو هم در ایران انتشار یافته اند؛ نخست کتابی که در ۱۳۷۹ با عنوان «اسرار کودتای ۲۸ مرداد» ترجمه بخشی از اسناد محرمانه عملیات «آژاکس» (نام محرمانه عملیات کودتا) بود و سپس کتاب دکتر یرواند آبراهامیان با عنوان «کودتا» که به تازگی انتشار یافته است. کتاب اول بیشتر حاصل «درز کردن» گروهی از اسناد جاسوسی به مطبوعات آمریکا و انگلیس بود و کتاب دوم بر پایه اسناد انتشار یافته تاریخی و با تحلیل استوار آبراهامیان، بهترین ابزارها برای درک این کودتا هستند.
وی سپس اضافه کرد: البته در کتاب اول، اسامی عوامل ایرانی کودتا در خیلی از نقاط به وسیله منتشر کنندگان مطبوعاتی ِاسناد در آمریکا حذف شده بودند، اما بعضی از آن اسامی را مترجم توانسته بود، بازیابی کند. در این کتاب ها مسائل جالبی مطرح شده که در فیلم شما هم با تاکید بر اسناد و شواهد و گفته های پژوهشگران بریتانیایی و آمریکایی به روشنی بیان شده اند. بعنوان مثال اشاره به جنون ابلهانه ای که برای انتشار مطلب و وارد کردن هر افترا و توهینی به دکتر مصدق وجود داشت (و البته تا امروز هم هنوز تا حدی باقی مانده) تا به خیال خودشان محبوبیت او را از بین ببرند و بتوانند او را حذف نمایند. تقاضا برای چنین مطالب سخیف و بی اعتبار و توهین آمیزی آنقدر زیاد بود که در آن روزها مطبوعات زرد ایران، خود قادر به تأمین شان نبودند و صدها مقاله و کاریکاتور در نهادهای ویژه ای که دولت های کودتاگر و بخصوص آمریکا ساخته بودند، تهیه شده و خوراک ضد مصدق را آماده و از راه عوامل داخلی کودتا به دست مطبوعات تهران و شهرستان ها می رساندند.
کودتای «موفق» دموکراسی ای که پایه های لرزانی داشت
ناصر فکوهی در پاسخ به پرسش تقی امیرانی که اگر کودتای ۲۸ مرداد اتفاق نمی افتاد، چه سرنوشتی در انتظار ایران بود؟ بیان نمود: اگر آمریکا و انگلیس کودتا نمی کردند و یا کودتا شکست می خورد، دولت مصدق دیر یا زود به سبب دیگری کنار گذاشته یا با شکست روبرو می شد و به صورت طبیعی به سبب کهولت سن از میدان خارج می شد، چونکه شرایط کشوری جهان سومی با چیزی حدود ده درصد باسواد، با مردمی که به آسانی قابل دستکاری و گول زدن بودند، کشوری بدون نهادهای محکم بروکراتیک و به شدت فاسد و وابسته، نمی تواند این امر را باور پذیر کند که یک دموکراسی پایدار می توانست فراتر از دکتر مصدق در ایران بر جای بماند. این امر به نظر من نوعی خیالبافی لذت بخش اما به دور از عقل است. اگر ضد مصدق کودتا نمی شد بسیار بعید است آن طور که یکی از کارشناسان آمریکایی در فیلم می گوید، ما امروز یک دموکراسی شصت ساله در ایران می داشتیم و شرایطی «طلایی» در جهان را تجربه می کردیم. البته شکی ندارم که روند حرکت جامعه تغییر می کرد و شاید شرایط بهتری می داشتیم، اما گمان نمی کنم در چنین منطقه ای و با این تنش ها در سطح روابط بین المللی وضعیت ما زیر و رو می شد. باید اذعان کرد که در آن زمان و حتی امروز زمینه های بنیادین اجتماعی و فرهنگی برای پایداری موقعیتی مدنی و دموکراتیک فراهم نبوده و نیست. البته میتوان اگر شرایط استقلال و آزادی و رفاه اجتماعی را تأمین کنی به موقعیت حاکمیت دموکراتیک پایدار و سالم و به دور از فساد دست کم به صورت نسبی برسیم، اما برای من ایجاد چنین شرایطی در آن زمان حدودا ناممکن بود. تکرار می کنم این امر نافی آن نبوده و نیست که کودتای ۱۹۵۳ ده ها سال ما را به عقب کشید و جامعه را درون یک دیکتاتوری وابسته و وحشی انداخت که ثمراتش را تا امروز احساس می نماییم. دموکراسی روندی است که باید با پختگی و رشد فرهنگی یک جامعه به وجود بیاید و بخصوص از پایین به بالا و نه به امر دولت حاکم از بالا به پایین. حقیقت آن است که بعد از جنگ جهانی دوم، قدرت های بزرگ تصمیم گرفتند «مسئله یهودستیزی» را که مشکلی چند هزار ساله برایشان بود و سرانجام هم به فاشیسم رسید، از حوزه مسیحیت به حوزه اسلام منتقل کنند و بدین سان یک دولت آپارتایدی و تروریست به نام اسرائیل ایجاد کردند که بعید می دانم هیچگاه بگذارد این منطقه روی خوش به خود ببیند چونکه رشد دموکراسی ها در این منطقه از هر زهر مهلکی برای پایه های ضد سکولار و نژادپرستانه این دولت خطرناک تر است. امروز هم می بینید که اسرائیل با اقدامات خود هرجا بتواند از فراهم آمدن شرایط مساعد دموکراسی در منطقه جلوگیری می کند و مایل است این منطقه را در موقعیتی از جنگ بی انتها قرار دهد تا هم موقعیت اقتصادی خویش را بعنوان یکی از چند تولید کننده بزرگ اسلحه در جهان حفظ کند و هم از هرگونه اتحادی ضد خود جلوگیری نماید. این امر جز با گستره دولت های دیکتاتوری و نظامی و حکومت تندروهای پر سروصدا اما بی عمل میسر نیست. اسرائیل یک کشور رسما تروریست است که با سودجویی از کشته شدگان هولوکاست تلاش می کند، فساد و بی رحمی فاشیستی رهبران خویش را ضد مردم مظلوم منطقه و بخصوص فلسطینی ها توجیه کند. همانگونه که استعمارگران و برده داران به اسم تمدن ساختن، قرن ها و قرن ها بی رحمی و تجارت انسان و خشونت استعماری و پسا استعماری خویش را توجیه کردند.
این انسان شناس و استاد دانشگاه در ادامه ضمن اشاره به اهمیت شخصی مثل مصدق در تاریخ ایران و تاثیرات کودتا در کوتاه مدت و دراز مدت تصریح کرد: مصدق و تیم اصلی و فوق العاده سالم و ارزشمندش یعنی شخصیت هایی چون افشار طوس، صدیقی، شایگان، فاطمی و… که بسیار هوشمند، دارای تخصص، ایران دوست و شریف بودند، خود شخصیتی به واقع استثنایی بود و دقیقا بنابراین استثنایی بودنش که در کشورهای جهان سومی یک تیغ دولبه است، شانس او برای به موفقیت رسیدن در کشوری آکنده از مردمی بی سواد و قابل دستکاری با قدرت بزرگ اوباش و خائنان، اندک بود. مصدق کار بزرگی کرد، اما کمتر در محافل حاکمیت، قدرش را دانستند، ولی اکثریت مردم ایران، امروز به صداقت و ارزش کار او پی برده اند و او را یک قهرمان ملی می دانند. ازاین رو سوء تفاهم نشود، اینکه من معتقدم که اگر کودتا نمی شد باز هم دکتر مصدق به سبب شرایط نامطلوب و سیاستمداران فاسدی که کشور را پرکرده بودند، به موفقیت نمی رسید، نافی ارزش خدمات بزرگ او و موفقیت های پیشینش همچون ملی کردن نفت در ایران نیست. پس بحث بر سر شخصیت دکتر مصدق نیست، بحث بر سر این است که اگر واقع بین باشیم تا چه حد می توانیم تصور نماییم ایران در آن زمان، ظرفیت دموکراتیک شدن را بعد از کودتا حتی اگر شکست می خورد، داشت؟ در آن زمان اکثریت مردم ایران بی سواد بودند و از دلایلی که سبب شد کودتا به قول آمریکایی ها «کم هزینه» تمام شود، این بود که می توانستند به سادگی سردمداران و نخبگان و البته آدم های عادی را بخرند و با قدرت گروهی اوباش و اراذل قدرت را از دست دکتر مصدق خارج کنند. ما با مشارکت مدنی و گسترده مردم مواجه نبودیم چونکه دموکراسی عمق و گسترشی در آن زمان نداشت. بامداد رادیو در دست مصدقی ها بود، و شب در دست اوباش و… در یک کلام ما چیزی به نام جامعه مدنی نداشتیم که بخواهد از کودتا جلوگیری نماید و اگر شکست می خورد بتواند مصدق را به ایجاد یک دموکراسی واقعی برساند.
فاجعه کشورهای جهان سومی مثل ایران ترجیح دادن راه توهم است
وی اضافه کرد: یک دیکتاتوری می تواند (و اغلب چنین می کند) برای ماندن در قدرت، مردم سرزمین خویش را بکشد و شهرهای کشور خویش را بمباران کند، اما یک دولت دموکراتیک، به سبب وجود نهادهای دموکرایتیک که در طول رشد فرایندهای دموکراتیزه شدن جامعه به وجود آمده اند(جامعه مدنی، نهادهای آزاد، احزاب و سندیکاها، گسترش سواد و هنر و فرهنگ و ارتقای جایگاه زنان و اقلیت های اقتصادی اجتماعی در یک پهنه) نمی تواند این گونه عمل کند. با این همه هیچ دموکراسی ای حتی در کشورهایی با پیشینه چند صد ساله مصونیت ندارد و شکننده باقی می ماند ( تجربه ای که همه ما با آمریکا و ترامپ دیدیم). حال فرض کنید در جایی که سنت دموکراسی و جامعه مدنی حدودا وجود نداشته، از احزاب و سندیکاها، از آزادی های سیاسی و اجتماعی و فرایندهای دموکراتیک اثری نبوده، چه بلایی می توانسته بر سر یک نهال ضعیف دموکراسی، نظیر دولت دکتر مصدق بیاید. مصیبت و تراژدی کشوری نظیر کشور ما، که همچون اغلب کشورهای جهان سومی، فاقد چنین پیشینه ای است، آن نیست و نبوده که هیچگاه نتوانند چنین فرایندهایی را که من به آنها دستاوردهای دموکراتیک نام می دهم، به وجود بیاورند، فاجعه این کشورها آن است که چون رسیدن به این شرایط زمینه ای مثبت، کاری خیلی سخت است و اغلب احتیاج به فداکاری ها و حمل سختی هایی چند صد ساله و گاه چند هزار ساله داشته، ترجیح می دهند راه توهم را برای خود انتخاب کنند، درست مثل کسی که برای آنکه فقر خویش را فراموش کند به مواد مخدر پناه می برد. به خود دروغ می گوید و سراب خیالی خویش را به حقیقت اجتماعی اش ترجیح می دهد. مثالی در مورد کشور خودمان بزنم. باستان گرایی که رضا شاه به سفارش نخبگان فکری زمان خودش آغاز کرد، فرایندی خاص ایران نبوده است، همه کشورهایی که دولت- ملت ساخته اند هم برای خودشان یک «گذشته طلایی» و البته خیالین، ساخته اند و هم یک «آینده درخشان». اما اینکه می بینیم نه یک گروه افراد عامه و کم سواد، بلکه نخبگان زیادی در ایران از «عظمت» و «شکوه» و «حقوق بشر» و «پادشاهان عادل» در چند هزار سال پیش صحبت می کنند، چنان تصویری از شخصیت های نیمه تاریخی و نیمه افسانه ای می سازند که گویی دارند از نلسون ماندلا و مارتین لوترکینگ صحبت می کنند، این فاجعه فکری اصلی برای کشوری مثل کشور ما است. صحبت از «بشر» و از آن مضحک تر از «حقوق بشر» در معانی امروزین آنها یک شوخی ابلهانه با پیآمدهای بسیار تلخ است: جوامع باستان، چه جامعه ما و چه سایر جوامع، چیزی به نام «حقوق» در معنایی حتی نزدیک به دوران مدرن نداشتند. مطالعات ایرانی از دوره پیش هخامنشی تا دوران یونانی ایران و سپس ساسانی، پیشرفت های بسیار زیادی در طول نیم قرن اخیر داشته اند و ما می دانیم که جوامع ایرانی هم به شدت کاستی و سلسله مراتبی و به شدت خشونت آمیز بوده اند (یک اصل حدودا جهان شمول در دوران باستان). در آن زمان اصلا انسان و بشریتی (در معنای امروزی) وجود نداشته که حقوق بشری وجود داشته باشد!
او افزود: دو هزار سال پیش همه جا حکومت های مستبد و بی رحم و به شدت سلسله مراتبی داشته ایم. اما فاجعه ما امروز، هفتاد سال بعد از دوران مصدق این است که نخبگانمان هنوز نتوانسته اند جهان و تاریخ را درک کنند و موقعیت خویش را بشناسند تا بتوانند جامعه خود را به سمت دموکراسی ببرند. برعکس تن به اسطوره زدگی می دهند. حال تصور کنید که هفتاد سال پیش ما چه موقعیتی داشته ایم؟ بنابراین هم معتقدم حتی اگر کودتا نبود امکان آنکه مصدق بتواند جامعه ای دموکراتیک و پایدار بسازد، بسیار اندک بود. اما کودتا تاثیری بسیار منفی بر سرنوشت ما و جهان داشت. این کودتا سیاست آمریکا را برای ده ها سال بعدی تعیین کرد و نوعی توهم به این کشور داد که برتری اش از لحاظ قدرت نظامی و اقتصادی ضامن دموکراسی اش خواهد بود. امروز می بینیم این کشور پس از چهار سال به زحمت ترامپ را کنار گذاشته ولی ترامپیسم (یعنی نژادپرستی پوپولیستی راست و سفید و زن ستیز) هنوز یک خطر جدی برای این کشور به حساب می آید. اینکه ما از سناریویی سخن بگوییم که خاورمیانه قبل از استعمار و رویکردهای سلطه جویانه اش همچون کودتا و دخالت های نظام، یک پهنه آرمانی بوده است، درست نیست. همین کودتای ۲۸ مرداد در تهران سر و صدای زیادی داشت اما در کشوری که در آن زمان بیشتر از ۸۰ درصد روستایی و عشایری بود، در خیلی از نقاطش حتی خبری از این کودتا هم نداشتند و برایشان در حد تغییر برنامه رادیو از بامداد تا عصر خلاصه می شد.
تاثیر دراز مدت کودتا بر سرنوشت جهان خیلی بیشتر از ایران بود
این در حالی است که برعکس به نظرم تأثیر دراز مدت کودتا بر سرنوشت جهان بسیار بیشتر بود. به شکلی میتوان رابطه کودتای ۲۸ مرداد با وقایع سیاسی که در دنیا به واسطه قدرت های بزرگ رخ داد را، با رابطه انقلاب فرانسه با انقلاب های دیگری مقایسه کرد که در کشورهای اروپایی و بعد در کشورهای جهان سومی رخ دادند. در همه جا کمابیش از مدل انقلاب فرانسه و دولت- ملتی که ساخته بود و به آن انقلاب کبیر فرانسه می گفتند، تقلید شد. در حالیکه خود انقلاب فرانسه، فرایندی پراغتشاش، بسیار بی رحم و خشن بود که دستکم ۱۷ هزار نفر تنها در طول دوره کوتاه «ترور» در آن زیر تیغ گیوتین رفتند، آن هم کسانی که اکثرشان کارگران و روستاییان بودند و نه روحانیان و اشراف که انقلاب به اسم مبارزه با آنها برگزار شده بود. پس از انقلاب هم کشتارهای وسیعی همچون در غرب فرانسه (منطقه وانده) صورت گرفت تا زبان فرانسه را تحمیل و زبانی محلی را نابود کنند. در بُعدی دیگر کودتای ۲۸ مرداد هم تعیین کننده سیاست خارجی آمریکا در طول مدتی بیشتر از نیم قرن شد. آمریکایی ها از آن زمان تا امروز، مدل جدید امپراتوری مصرفی خودشان را ساختند تا با زور نظامی و اقتصادی و حمایتشان از دیکتاتوری ها پولشان را که به پول جهانی تبدیل کردند، ضمانت کنند و همینطور سیستم سیاسی – اجتماعی شان که می بینیم امروز گرفتار چه بحرانی شده است.
وی افزود: از سالهای ۵۰ و ۶۰ واژه جهانی شدن اهمیت یافت، اما طرح معماری جهان بعد از جنگ جهانی دوم در همان سالهای آخر جنگ و بلافاصله بعد از آن، در کنفرانس هایی چون یالتا و تهران ریخته شده بود. بنابراین امروز می توانیم از خودمان بپرسیم چرا هیچ مرزی تغییر نمی کند؟ چرا عراق بعد از سقوط صدام، برغم برخورداری از یک ژئوپلیتیک کاملا آماده برای فدرالیسم، فدرال نشد؟ دلیل آن است که جهانی شدن نه فقط جهان سرمایه داری و بازار متاخر آنرا به سراسر گیتی تعمیم داد بلکه سیستمی سیاره ای هم ایجاد کرد که امروز در تضاد با سرمایه داری متاخر قرار گرفته و اولین واکنش های این نظام آن بوده که تلاش کند همه جا پوپولیسم های راست ملی گرا را باردیگر زنده کند که کاری شدنی نیست و هم قدرت های بزرگ را گرفتار بحران های تکثر فرهنگی و مهاجرت کرده و هم کشورهای جهان سومی را گرفتار بحران های هویتی و سبک زنگی و فقر و نابرابری. ازاین رو می توانیم این پرسش را مطرح نماییم که چه کسی یا کسانی از کودتای ۲۸ مرداد پیروز بیرون آمدند؟ انگلیس حتی اگر مغز این کودتا بود، را نمی توان برنده دراز مدت آن دانست هرچند این کشور به سبب ادغام گسترده مالی و اقتصادی اش با آمریکا همیشه سرنوشتش به سرنوشت آمریکا بستگی دارد. آمریکا ظاهرا برنده اصلی بود اما امروز این کشور هم به بحرانی عمیق رسیده و نفوذ خودش را در سطح بین المللی تا حد زیادی و تنها در چهار سال به سود روسیه و چین از دست داده است و به زحمت خواهد توانست از این بحران عبور کند. بعضی از تحلیل گران هم همچون «کرین برینتون» معتقدند آمریکا هم مثل همه امپراتوری های قبل از آن رو به سقوط است. ایران هم جز آنکه وارد یک دوران دیکتاتوری شود بهره ای از این کودتا نبرد.
یکی از علل پایداری ایران کویر لوت بوده است
در ادامه این گفتگو کارگردان مستند «کودتای ۵۳» از چگونگی سقوط امپراتوری ها پرسید و ناصر فکوهی پاسخ داد: در کتاب کالبد شکافی چهار انقلاب نوشته کرین برینتون تحلیل می کند که چرا یک امپراتوری سقوط می کند. دو شوک بزرگ حدود ۱۵۰۰ سال پیش ایجاد می شود: سقوط امپراتوری رم و بعد از آن امپراتوری ساسانی. برینتون در این کتاب به دیدگاه ابن خلدون نزدیک می شود که تن آسایی و عادت کردن به یک رفاه بالا و بدیهی دانستن این رفاه سبب سقوط یک امپراتوری می شود. تنها اشاره ای بکنم و آن اینکه یکی از علل پایداری اصلی ایران همان کویر لوت بوده است. فلات ایران بگونه ای بوده که افراد باید به سخت ترین شکل کار می کردند تا بتوانند زنده بمانند و همین سبب می شد که سخت کار کنند و ابتکارهایی مهم را به اجرا در بیاورند، اما با تعمیم یافتن مدل مصرفی جامعه آمریکا در ایران به بحرانی رسیده ایم که امروز درونش هستیم.
سیاست بازتاب مشکلات اجتماعی و فرهنگی است
او در ادامه در پاسخ به این سؤال که آیا اگر کودتا نمی شد بازهم مصدق از کار کنار می رفت یا نه؟ توضیح داد: ساختار جهان در طول این ۷۰ سال به کلی تغییر کرده و کودتای ۲۸ مرداد یک کلید اصلی از این لحاظ بود. اگر مصدق باقی می ماند و سال ۵۳ کودتا نمی شد، فرض نماییم مصدق یک رادیکال سیاسی بود، که البته نبود. او توانست نفت را ملی کند و با آمریکایی ها و انگلیسی ها حرف می زد چون رادیکال نبود. حالا با این فرض که اگر کودتا نمی شد و مصدق هم رادیکال بود، بالاترین احتمال این بود که سلطنت از بین می رفت و جمهوری می شد، اما آیا مشکلات ایران حل می شد؟! جواب این سوال را همه، اگر اندکی واقع بین باشند، می دانند. مشکلات یک جامعه صرفاً مشکلاتی از جنس سیاست نیست و قالب های سیاسی یک جامعه بیشتر معلول هستند تا علت، جامعه بیش و قبل از هر چیز برآوردی از مجموعه روابط تاریخی، اجتماعی و فرهنگی آن است و نه خواست و اقبال این و آن حاکم و حکومت. سیاست بازتاب مشکلات اجتماعی و فرهنگی است و جامعه و فرهنگ هستند که آنرا می سازند. ازاین رو در یک کودتا هم که سبب دگرگونی سریع و رادیکال قدرت می شود، چه موفق و چه ناموفق، تأثیر کوتاه مدت آنقدر نیست که تصور می شود، چونکه چنین تغییراتی ناگهانی نمی توانند جامعه را به صورت عمیق و با شتاب دگرگون کنند. من هیچ شکی ندارم که دکتر مصدق یکی از سالم ترین، با شرافت ترین، هوشمندترین، و سیاستمدارترین و ایران دوست ترین بزرگان سیاسی کل تاریخ ایران بود؛ هیچ شکی ندارم که نه تنها مرحوم مصدق بلکه گروه همکاران او بزرگ مردانی چون فاطمی و صدیقی و شایگان و افشار توس و… انسان هایی استثنایی بودند، اما در این هم شکی ندارم که این شخصیت ها استثناهایی بودند که قاعده را تایید می کردند یعنی این حقیقت را که در زمان کودتا ما در کشوری بودیم به شدت عقب افتاده، با یک جمعیت عظیم و دور از همه جریان های سیاسی در روستاها و عشایر و در حد ۸۰ در صد بیسواد. واقعا از خود سوال نماییم ما چند شخصیت نظیر نزدیکان مصدق در ایران آن زمان داشتیم. به چند نفر می توانست واقعا اطمینان کند؟ چند نفر بودند که می توانست مطمئن باشد به او خیانت نمی کنند و با پول های آمریکایی ها و توطئه های انگلیسی ها به او پشت نخواهند کرد؟ از خود بپرسیم واقعا اگر فاطمی نبود، مصدق چه کسی را داشت جایگزین او کند؟ یا صدیقی، یا افشار توس و غیره؟ در سال ۳۲ چند شخصیت از این دست داشتیم و کدام نهادها و ساختارهای دموکراتیکی که بتوانند از حکومت مصدق دفاع کنند و بعد از آن حکومت های دیگر دموکراتیک را بر سرکار آورده و بر سر کار نگه دارند؟ متاسفانه تاریخ برپایه میل و اراده شخصیت های استثنایی ساخته نمی گردد. البته که چنین شخصیت هایی می توانند تأثیر بزرگی بر جای بگذارند و در نقاطی از تاریخ تعیین کننده باشند. از این لحاظ شخصیت دکتر مصدق را میتوان با شخصیت هایی چون گاندی، ماندلا و دوگل مقایسه کرد، اما آیا اگر کودتا نمی شد، واقعا ایران می توانست به یک دموکراسی پایدار برسد؟ بسیار در این مورد شک دارم.
او در اینباره افزود: به نظر من اگر کودتا شکست می خورد احتمال جمهوری شدن ایران بسیار زیاد بود، چونکه محمد رضا شاه همچون امروز پسرش، افرادی بسیار بزدل بوده و هستند که حاضر نبوده و نیستند بهای سنگینی برای دخالت سیاسی در شرایط بحرانی بدهند. ایران به احتمال زیاد جمهوری می شد چون شاه ترسو و اهل مقاومت نبود. و می دانیم تا به آخر هم برگه عزل مصدق را امضا نکرد و تنها برگه انتصاب زاهدی را امضا کرد چون می ترسید اوضاع تغییر کند و نشان دادید در اسناد آمده که برای تقویت روحیه او به سراغ خواهرش اشرف رفتند. اما آیا جمهوری شدن ایران، کما اینکه در خیلی از کشورهای خاورمیانه و جهان سوم جمهوری ها بر سر کار آمدند به معنای استقلال، یا توسعه سیاسی پایدار و دراز مدتی برای ایران بود؟ بسیار در این مورد به علل اقتصادی و اجتماعی فرهنگی شک دارم. البته فکر نمی کنم در آن زمان امریکا به هیچ عنوان اجازه می داد جمهوری در ایران بهانه ای برای دخالت روس ها بشود، و به هر قیمتی از این مساله جلوگیری می کرد. ازاین رو شاید محتمل ترین وضعیت یک دموکراسی کوتاه مدت می بود که بعدها هم با بی ثباتی زیادی به حیات خود ادامه دهد. چیزی از جنس ترکیه، پاکستان یا افعانستان و عراق. شاید وضعیت بهتر می شد ولی ضمانتی در کار نبود. هرچند این امر به هیچ عنوان دخالت و رویکرد استعماری و نظامی گرا و ضد دموکراتیک کشورهای بریتانیا و آمریکا را نفی نمی کند که امروز به برکت اسناد انتشار یافته حقیقت هایی انکار ناپذیر هستند.
از میراث مصدق برای ایران تا ادامه کینه توزی ها ضد او بعد از ۴۰ سال
فکوهی افزود: اگر کودتا شکست می خورد به احتمال قوی سلطنت پهلوی کنار می رفت و چیزی شبیه کشورهای اطراف ایران مثل ترکیه یا حتی مصر در ایران به وجود می آمد. این را هیچگاه فراموش نکنیم اگر در منطقه خاورمیانه دموکراسی قدرتمندی وجود دشت یا به وجود می آمد، هیچگاه دولتی آپارتایدی، نژادپرست و صهیونیستی چون اسرائیل نمی توانست در منطقه با استفاده از زور و تروریسم مهاجران صهیونیست و دفاع دولت های استعماری چون بریتانیا به وجود بیاید. فراموش نکنیم هفتاد سال بعد از کودتا هنوز کسانی (از جمله بعضی کسانی که دعوی روشنفکری و تاریخ دانی دارند) هستند که می گویند «مصدق نوکر آمریکا و انگلیس و شاه و… بوده»، یا حتی طرفدار «نازی ها » بوده و غیره ؛ کسانی هستند که با استفاده از ناآگاهی مردم می گویند که او بزرگترین بلا را بر سر کشور ما آورد چون نفت را به اقتصاد ایران وارد کرد! گروهی که تحلیلشان این است که بعد از مصدق دولت ها هر چه خواستند با مردم کردند چونکه از درآمد بزرگ نفتی برخوردار بودند ( گویی پادشاهان قاجار که از فاسدترین و بی رحم ترین خاندان های حاکم ایران بودند چه رفتاری با «رعایا» ی خود داشتند! ) واقعیت اما آن است که ما در کشوری زندگی می نماییم که ثروت اصلی اش را مدیون مصدق و یارانش است. کینه توزی ضد مصدق به حدی بوده که چهل سال پس از انقلاب تنها حاضر شده اند نام وی را بر یک خیابان درجه سه تهران بگذارند؛ در حالیکه وی هیچ نیازی به داشتن اسمش روی کوچه و خیابانهای این شهرها که همه با درآمد نفتی ساخته شده اند نداشته و ندارد و جایش در قلب هر ایرانی ایران دوستی است که تاریخ ایران و جهان را بداند. دکتر مصدق اسطوره ای استثنایی بود که مردم به او نیاز داشتند و دارند. اما تکرار می کنم این اسطوره استثنایی بود که قاعده را تایید می کرد. نکته جالب توجه در آن است که امروز در ایران، از جانب نیروهایی که گاه صد در صد در مقابل هم اما همگی وابسته و ضد ایرانی هستند، تلاش می شود چهره مصدق تخریب شود و بنابراین است که من امیدوارم هرچه بیشتر افراد فیلم «کودتای ۵۳» را ببینند تا بتوانند بخشی از حقایق را درک کنند.
این انسان شناس در بخش پایانی این گفتگو به چند پرسش دیگر پاسخ داد همچون اینکه آینده ما در جهان استعماری چیست؟
فکوهی در اینباره بیان نمود: باید بگویم امروز دیگر چیزی به نام استعمار در دنیا نداریم و آنرا پشت سر گذاشته ایم، چون شکلی از سلطه بود که امکان تداوم مادی و غیرمادی بعد از جنگ های جهانی نداشت. حقیقت آن است که ما امروز در کشورهای جهان سومی اغلب اشکال تخریب شده و ناقص و دروغین «دموکراسی» را داریم که وضعیت خیلی از این کشورها را از موقعیت دوران استعماری شان هم بدتر کرده اند، اما در همین حال جهانی شدن سبب شده که امروز سرنوشت کشورهای مختلف به یکدیگر گره بخورد. امروز دیگر کشورهای ثروتمند نمی توانند دیوارهای بلند به دور خود بکشند و جهان بیرونی را به نابودی بکشند و خود در رفاه زندگی کنند. از این روست که متخصصان انسان شناسی توسعه پیشنهاد می کنند که سیاستگذاری ها در کشورهای پیشرفته باید به سمت کاهش حداکثری رشد یا حتی رشد صفر و منفی برود و منابع به شکل گسترده ای در جهان سوم به کار گرفته شود تا تعادلی ولو نسبی در جهان به وجود بیاید. تا زمانی که ما بپذیرم که در کشورهای فقیر آفریقایی و آسیایی متوسط سن زیر پنجاه سال باشد و در پیشرفته ترین کشورهای جهان نزدیک به نود سال، بی گمان نمی توان انتظار برخورداری از جهانی لبه پرتگاه را نداشت. توهمی که کودتای ۱۹۵۳ به دولت های قدرتمند داد، آن بود که امکان حفظ جهانی به شدت بی رحم و سلسله مراتبی در نولیبرالیسم متاخر وجود دارد و در این راه تنها سلاح های نظامی و امنیتی هستند که می توانند مفید باشند، به عبارت دیگر هنوز چندان فاصله ای از ماکیاولی و برتری «ترس» بر «عشق» که او به «شهریار» برای حفظ حکومتش پیشنهاد می داد، نگرفته ایم و این زیستن را دائما برای تمام موجوداتش خطرناک تر می کند.
ناصر فکوهی در پاسخ به پرسشی دیگر درباره روشنفکری اظهار داشت: روشنفکری تعاریف کاملا جدیدی یافته و به شکلی تاریخ مصرف روشنفکری بگونه ای که آنرا در قرون نوزده و بیست می شناختیم به پایان رسیده و انقلاب هوش مصنوعی به سرعت در حال جایگزین شدن آن است و به نظرم این همان اندازه درباره رادیکالیسم روشنفکرانه چپ صادق است که درباره محافظه کاری نخبگان راست. در واقع اگر انسان ها و بخصوص روشنفکران، هنرمندان و نخبگان فکری بخواهند آینده ای ولو با نامی دیگر، داشته باشند باید به نقطه ای برسند باید بتوانند فراتر از دستگاههای هوش مصنوعی و کامپیوترها بروند. این نقطه از قرن ها پیش در ادبیات ایران و جهان تعریف شده و آن نقطه «عشق و جنون» است. نویسنده آینده اگر بخواهد برجای بماند، باید به حدی برسد که آنتونن آرتو یا ژان ژنه و یونسکو در غرب و مولوی و حافظ و عطار در شرق به آن رسیدند. شاید روند بحث های امروز ما همین حس را بدهد، نوعی گفتگو از همه چیز و از هیچ چیز و این دقیقا تنها روزنه ای است که در مقابل هوش و اندیشه روشنفکری انسانی در مقابل اندیشه مکانیکی ماشین و هوش مصنوعی می تواند وجود داشته باشد. یک نظریه «پیچیدگی» و «عدم قطعیت» به تعبیر ادگار مورن، فیلسوف و جامعه شناس فرانسوی: روشنفکر آینده باید از این هم پرشتاب تر، عمیق تر و گسترده تر فکر کند تا حفظ شود و هم باید با سرعت عمل کند. یادمان باشد این انسان است که کامپیوتر را ساخته نه کامپیوتر انسان را. ازاین رو برای رقابت و یا همکاری با هوش مصنوعی باید از همان منطقی تبعیت کرد و فراتر از آن رفت که کامپیوتر را ساخته یا به عبارتی روشنفکری به شیوه قرون پیشین را کنار گذاشت و راه خویش را عوض کند.
وی اظهار داشت: صدسال پیش اگر کسی در لندن می توانست روزنامه ای بخواند و یا توانست با مردم درمورد موضوعی با بیانی معنا دار صحبت کند، کمابیش روشنفکر به حساب می آمد. اما امروز چنین نیست. من طرفدار ملی گرایی نیستم و بیشتر یک جهان وطن به حساب می آیم، اما فکر می کنم بیشتر از کسانی که ادعای ملی گرایی پوپولیستی راست و ایرانشهری و نژادپرستانه دارند با فکر و نوشته ها و در حد توانم، به فرهنگ ایران و زبانم خدمت کرده باشم. امروز روشنفکر باید پیچیدگی جهان را درک کند نه اینکه برای گرفتن تصمیم های خود در جهانی پیچیده به اسطوره هایی که همان ها را هم نمی شناسد در ۳ هزار سال قبل برگردد. شما ۱۰ سال تلاش کردید که اسنادی دقیق از دخالت آمریکا و انگلیس عرضه دهید که چطور آرزوهای ملتی را به باد دادند و مدلی برای تخریب جهان آینده در توهمات بیمار خود ساختند که وضعیت کنونی جهان را به وجود آورد، اما چطور می خواهید این فیلم را برای آدم هایی که هنوز در مدح رضاشاه شعار می دهند، نشان بدهید و انتظار داشته باشید که چیزی را در این مغزهای از کار افتاده و منجمد تغییر بدهید؟ وقتی کسی در این حد بی شعور است که ادعا کند ترامپ اگر ایران را بمباران می کرد ما وضعیت مان بهتر می شد، چگونه می خواهیم او را با استدلال و منطق به عقل بیاوریم. این افراد دوست دارند از تاریخ اسطوره بسازند و خودشان را با اسطوره زدگی، گول بزنند. با این وجود به نظرم کار شما شایسته تقدیر است و هیچگاه نباید از کوشش برای بازگرداندن مردم از انحطاط فکری که دچارش شده اند، دست برداشت.
منبع: محفل
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب